به علت کندی اینترنت

خیلی صبر کنید تا سایت لود شود، یا یک لحظه اینترنت را قطع و وصل کنید.

گوش سپردن و چگونه گفتن

مزیت گوش سپردن به کلام مراجع در جلسات روان‌درمانی بر کسی پوشیده نیست، ولی پرواضح است که هر نوع گوش کردنی هم مفید نیست، در اینجا می‌خواهم بر شیوه‌ای از شنیدن متمرکز شوم که ممکن است حتی به ضرر نتیجه‌ی درمان منجر شود و آن شکل از گوش سپردنی را شرح دهم که مو.ثرتر است. من نام آن نوع اول را (شنیدن سوگیرانه) می‌گذارم. در (شنیدن سوگیرانه) ما به بخش‌هایی از آنچه مراجع می‌گوید اهمیت یا وزن بیشتری می‌دهیم، در واقع آنچه را که دوست داریم می‌شنویم، و بقیه‌ی انچه او به کلام آورده است، راهی به آگاهی درمانگر پیدا نمی کند. درمانگر چون معطوف بر ارزش‌ها و سلیقه‌ی خودش است، بخش‌هایی از کلام مراجع را که نمی‌پسندد، فاقد اهمیت یا ارزش می‌پندارد و به همین سبب چون جلسه را مبتنی بر بخش‌های دلخواه هدایت کرده‌است، فرصت رشد همه جانبه را از مراجع خواهد گرفت. از آنجایی که به طور معمول درمانگران نظام‌های ارزشی خود را دارند، چنانچه توجه کافی به همین نظام‌های ارزشی شخصی خود را از دست بدهند، یا به عبارتی توجه و آگاهی کافی به آن شیوه‌ای که ذیل آن می‌اندیشند یا استدلال می‌کنند نداشته‌باشند، این ارزش‌ها را وارد فضای درمان کرده و ماهیت درمان را به میل خود تغییر می‌دهند. این نظام‌های ارزشی تحت تاثیر فرهنگ و بافتی است که درمانگر در ان زندگی کرده و به عبارتی برآمده از تجربه‌ی زیسته‌ی اوست. حتی رویکردهای درمانی هم می‌توانند یک نظام ارزشی مشخصی را برای درمانگر بسازند، از این جهت که با تاکیدات خود بر عناصری مشخص، می توانند موجب غفلت درمانگر از دیگر عناصری شوند که در آن رویکرد کمتر به آن پرداخته شده است و به همین ترتیب مخل کار درمان شوند. مثال آشکار چنین رویکردی توجه به احساس در برابر افکار، توجه به محتوای جنسی در برابر محتواهای غیرجنسی و مواردی شبیه این است. نوع دیگری از (گوش کردن سوگیرانه) آن است که درمانگر در برابر شکل یا فرم صحبت‌های مراجع، بر گفتار منظم بر نامنظم ارجحیت قائل شود، هرچند نمی‌توان از اهمیت گفتار سنجیده، منسجم و روان چشم‌پوشی کرد، ولی گفتار نامنسجم و به‌هم‌ریخته نیز اهمیت دارد و نباید این ارجحیت مانع آن شود که این شیوه‌ی گفتار شنیده نشود و بررسی نگردد. اهمیت کار درمانگر این است که سرگرم شدن خودش، یا لذت بردن از جلسه را در طی درمان کنار بگذارد، لذا درمانگران لازم است به نحوی آموزش بگیرند که بتوانند روی هر چیزی که مراجع با خودش وارد درمان می‌کند، کار کنند، مثلا زمانی که در جلسه‌ی درمان، مراجع از روزمره‌ی خود صحبت می‌کند، و مثلا هفته‌ای را که گذرانده تعریف می‌کند، درمانگر نباید این نحوه‌ی حضور مراجع در جلسه را ساده و پیش‌پاافتاده بداند، زیرا به جز گسستی که از جلسه و مراجع خواهد داشت، به تدریج ناخواسته جلسه را به سمتی هدایت خواهد کرد که چیزهایی را که خودش دوست دارد فقط بشنود. سپس جلسات به دو گونه‌ی معمولی و مهم تقسیم می‌شوند، در حالی‌که همه‌ی جلساتی که با مراجعین‌مان داریم وزن خاص و اهمیت خودش را دارد، این نگاه به جز محترم شمردن جایگاه مراجع در بیان آزادانه موضوعاتی که در سرش می‌گذرد، درمانگران را از سهل‌انگاری در جلسات مصون خواهد داشت. زیرا اگر به جلسه‌ای برچسب معمولی بودن بزنیم، دور نیست که به واسطه‌ی این برچسب، از توجه به جلسه و گوش‌کردن فعالانه پرهیز و به نوعی سهل‌انگاری مبتلا بشویم. پس اهمیت جلسات به آنچه مراجع می‌گوید نیست، به لحنی که آن را ادا می‌کند نیست، حتی آن فرآیندی که در طی آن در جلسه حضور دارد و ذهن‌اش را تبدیل به کلمه می‌کند هم نیست، از اساس این خود جلسه‌ی درمان است که اولویت دارد و اهمیت دارد. جلسه ی درمان را اگر به مثابه یک ظرف بدانیم، این ظرف باید قادر باشد که همه ی محتواهای مراجع را در برگیرد، هر آنچه داخل این ظرف باشد واجد اهمیت است و می تواند فی نفسه دارای معنا باشد، لذا هرچیزی فارغ از فرم یا محتوای آن، وقتی وارد جلسه می‌شود اهمیت می یابد و درمانگر لازم است روی آن تامل کند، و تمایزی قایل نشود.

حال ممکن است این پرسش به وجود بیاید که اگر قرار است هرآنچه مراجع با خود وارد جلسه می کند، واجد اهمیت باشد، و ما آن را بدون سوگیری بشنویم و بر آن تامل کنیم، آیا این حجم انبوه اطلاعات در مداخلات درمانگر در جلسه نمی تواند تاثیر منفی بگذارد؟ اگر غرض هم وزن گرفتن همه ی آن چیزی است که مراجع با خود وارد جلسه درمان می کند، پس غربال نکردن و گزینشی گوش ندادن، می تواند درمانگر را با کثرتی از مطالب متنوع روبرو کند و اصولا با این شیوه، او چه بگوید که حق مطلب را ادا کند؟ به عبارت دیگر اکنون می خواهیم از چگونه گوش سپردن به چگونه گفتن بپردازیم. به نظرم برای فهم و تحلیل بهتر به این سئوال باید از قلمرو هنر کمک خواست. من در اینجا از ادبیات و (داستان کوتاه) الهام خواهم گرفت. ویژگی داستان کوتاه، در بهره مندی از عناصر داستانی، مانند شخصیت پردازی، زمان و مکان به اندازه ی ضروری است که در مقایسه با داستان بلند یا رمان، استفاده از این عناصر به اندازه ی کم و محدود است. به طور مثال در داستان کوتاه تا آن اندازه که در رمان از گدشته ی شخصیت ها اطلاع داریم، خبری نیست، یا ممکن است زمان، محدود به عصر یک روز جمعه باشد، در حالی که در داستان بلند روزها و چه بسا سال ها به رشته ی تحریر در بیاید. مکان هم در داستان کوتاه به همین ترتیب است. زیرا در داستان کوتاه تعدد موقعیت نداریم و شاید از ابتدا تا انتهای یک داستان در یک مکان، شبیه خانه یا کافه بگذرد. ولی جالب است که اشاره کنم، با وجود محدودیت در عنصر زمان و مکان و پردازش شخصیت ها، نویسنده داستان کوتاه، خیلی بیشتر از آنچه در داستان به خواننده اطلاعات می دهد، از این عناصر با اطلاع است. به طور مثال او ممکن است بداند که شخصیت اصلی داستان او قد بلندی دارد یا خیر، در کودکی اسباب بازی های مورد علاقه اش چه بوده، یا صبحانه بیشتر پنیر دوست دارد یا شکلات صبحانه. ولی زمانی که نوبت به نوشتن داستان اش می رسد هیج کدام از این اطلاعات را به خواننده اش ندهد، چون با هسته ی اصلی داستانی که می خواهد، بنویسد ارتباطی ندارد. حتی جدول هایی وجود دارد که نویسنده ها از آن برای ثبت کلیه اطلاعات دموگرافیک شخصیت شان استفاده می کنند ولی فقط آن اطلاعاتی را استفاده می کنند که آنها را سودمندتر، زیباتر و دقیق تر می دانند. به گمان من یک جلسه روان درمانی در یک زمان ۴۵ تا ۶۰ دقیقه، بیشتر شبیه داستان کوتاه است. پس از میان همه ی اطلاعاتی که مراجع به ما داده است و ما مشتاقانه آنها را شنیده ایم، قرار نیست همه ی آنها را الزاما در کار درمان استفاده کنیم؛ این کار نه شدنی است و نه لزومی دارد. ما باید همانند یک نویسنده ی داستان کوتاه ابتدا هسته ی اصلی صحبت های مراجع را کشف کنیم. این همان چیزی است که منتقدین یا خوانندگان پس ازمطالعه یک داستان کوتاه از خود می پرسند: (این داستان چه چیزی را می خواست بگوید؟) در اینجا هنر درمانگر در پیدا کردن پاسخ درست به این سئوال است که مثلا مراجع با مرور هفته ای که گذرانده بود چه چیزی را می خواست به من بگوید؟ هسته اصلی صحبت های او مثلا رنجی بود که کشیده بود یا آسیبی بود که به دیگران زده بود؟ روایت او از هفته اش، نفرتی بود که تجربه کرده یا ملالی بود که گریبانش را گرفته است. یا مثلا می خواسته با غیرمنسجم صحبت کردن و کلام برهم ریخته اش از درون شلوغ و غیریکپارچه اش صحبت کند، یا تاثیر دیگری بگذارد؟ درمانگر پس از کشف پاسخ این سئوال لازم است، از کلیه عناصری که از گوش کردن غیرسوگیرانه ی خود فراهم کرده، تنها به آن بخش هایی که همسو با هسته ی اصلی صحبت های مراجع است، نیاز دارد. و لازم است آن را در قالب جملات کوتاه و روشن همچون یک دیالوگ درخشان در داستان کوتاه، به مراجع تحویل دهد. محموع این تلاش ها در نهایت جلسه ی درمان را به انسجام کافی خواهد رساند، چه بسا روایت های غیرمرتبط مراجع نیز، به همین ترتیب راهی به یکدیگر بیایند و در هم گره خورده و طرحی نو بر هم زنند. این انسجام که حتما زیبا، و دقیق خواهد بود، ابتدا از گوش سپردن همه جانبه به مراجع شروع می شود، بدیهی است درمانگری که نشنود، نمی تواند روایت منسجمی ارایه دهد، نهایتا آن چیزی را که خودش دوست داشته شنیده، و طبیعی است که آن چیزی که خودش دوست دارد به مراجع تحویل خواهد داد. در حالی که به شیوه ای که شرح آن را دادم، روایت برساخته از سوی درمانگر، همان متاعی است که مراجع خواهان آن است و خریداری اش می کند، مطلوب اوست، همچون تیری در تاریکی رها شده نخواهد بود، لذا آگاهی او را افزایش می دهد و فهم اش را از شیوه ی بودنش بالا می برد.

حمیدرضا ساسان فر

دیدگاه خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.