معنای زندگی

تصور کنید به ترتیبی که اصلا براتون مشخص نیست به یکی از شلوغ ترین ایستگاه هایBRT تهران (مثلا آزادی – تهرانپارس) پرتاب میشید. به خودتون که میاید، متوجه میشید که بین جمعیت به هم فشرده ای از آدمها گرفتار شدید. بوی نامطبوع درون اتوبوس، به همراه تهویه بد اون، امان هر مسافری رو میگیره. پنجره های اتوبوس هم خرابند و گرمای اتوبوس کلافه تون کرده، در هر ایستگاه تعدادی آدم پیاده یا سوار میشه و شما آرزو میکنید که ای کاش میتونستید تو یکی از این ایستگاهها پیاده بشید. هرکسی تو این وضعیت به کاری مشغوله، یکی غر میزنه، یکی مطالعه می کنه و یک منفعل یه گوشه ای نشسته تا مسیر به پایان برسه. شما هم در تلاش برای دست و پا کردن یه چیزی هستید که بتونه دلیلی برای موندنتون تو این وضعیت باشه…در همین گیرودار چشمتون به دخترخانمی میفته که انتهای اتوبوس ایستاده و سعی می کنید که تا جایی که ممکنه بهش نزدیک بشید، چون فکر می کنید دوستش دارید! در تلاش برای رسیدن به این خانم، همه رنج های مسیر براتون هموار میشه حالا دیگه دلتون میخواد تو اتوبوس باشید و حالا حالاها پیاده نشید. به هر حال گفتگوتون با اون خانم گل میگیره و …
.
دنیای ما مثال همین اتوبوس بی در و پیکره… ما به زندگی پرتاب میشیم، جایی که پر از رنج و ناراحتیه، باید یه چیزی رو دست و پا کنیم که با اون بتونیم این رنج رو کمی تحمل کنیم، عشق میتونه یکی از اون چیزها باشه. همین!
.
.
ساسان فر، ۱۱ اسفند۹۳

دیدگاه‌ها

بینا

۵ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۳:۱۵

جناب ساسان فر لطفا به آی دی تلگرام من پیام بدهید تا راجع به این فلسفه بیشتر صحبت کینم.
برای یک انسان پوچ گرا، خواندن آن کتاب در اتوبوس یا دوستی با آن دختر و… نیز بی معنی است. شما چه سرتان را گرم بکنید چه نکنید به پایان جاده میرسید پس اصلا چرا سرتان را گرم بکنید؟ تناقض فلسفه ی اگزیستانسیال اینست که خود معنی هم معنی ندارد. به نظر من فقط اعتقاد به هدفی والاتر از مسیر این اتوبوس برای معنا دار شدن زندگی نیاز است نه فقط سرگرمی برای اتمام مسیر. ما انتخاب نمیکنیم که به چنین دنیای پستی بیاییم (محکوم به آزادی) ولی این انتخاب را داریم که جان خود را بگیریم و از اتوبوس پیاده شویم.
این شماره من است ——-‘ خوشحال میشوم در تلگرام با هم صحبت کنیم.

پاسخ

دیدگاه خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.