من نباید بمیرم!
من در کودکی پدرم را از دست دادم، اولین فرزندم نیز در اولین سالگرد تولدش جان باخت. از همان زمان بود که هستی برایم بی اعتماد و بی اعتمادتر شد.
به دنبال چیزی بودم که برای خودم باشد چیزی که آفرینش و مرگش را خودم رقم بزنم. به دنبال ثروت رفتم. به سختی کار کردم و هر آنچه که می توانستم از ثروت جمع کردم.
اکنون به این فکر می کنم که اگر ثروتمند نبودم همه مرا ترک می کردند. من آنها را با ثروتم کنترل می کنم گاهی به آنها می بخشم و گاهی در حق آنها خساست به خرج می دهم.
ثروت به من ایمنی می دهد. من نزد بهترین پزشکان ویزیت می شوم و در صورت بیماری بهترین بیمارستان ها از من پذیرایی می کنند.
من نباید بمیرم!
.
.
۹ آبان ۹۲
14 اسفند 1394
دیدگاه خود را بنویسید