درسگفتار اصول و مبانی روان درمانی اگزیستانسیال/جلسه سوم
روانشناسان لازم است برای یافتن عملکردی بهتر در جلسات، نسبت به روانشناسی که آن را در حالت کلی می توان روانشناسی انسان نامید، آگاهی کافی پیدا کنند. یکی از آنها، شناخت جایگاه و شیوه عملکرد احساسات در انسان است. اینکه جایگاه احساس در جلسه درمان چیست و وسعت اهمیت و نفوذ آن تا به کجا راه دارد. پیرو آنچه در جلسات پیشین این درسگفتار آمد، مکتب اگزیستانسیال به عصری تعلق دارد که از آن به عصر رمانتیسم می توان نام برد. سپس از تفوق و برتری و جایگاه منزلت یافته احساس و زندگی پرشور سخن گفته شد. اکنون بی مناسبت نیست که بتوانیم به نحو جزیی نگرتری در مورد جایگاه احساس در روان درمانی صحبت کنیم.
احساسات شامل اطلاعات و داده هایی است که از محیط پیرامون ما، حاصل آمده است. ما احساسات خودمان را در بدنمان تجربه می کنیم، هر چند آنها در مغز مان پدیدار می شوند. مغز می تواند به صورت خودکار یا ناخوداگاه در پاسخ به محیط اطراف واکنشی عاطفی خلق کند تا ما را که هر روزه با داده های فراوانی در پیرامون خودمان سرو کار داریم از بررسی زمان بر آنها رها سازد.پس احساسات ما در مقام اپراتور جسممان به گونه ای عمل می کنند که ما بتوانیم در مقام رفتار به گونه ای خاص عمل کنیم. آنها حالتی یاداوری کننده یا فرمان دهنده دارند و می توانند به ما انگیزه کافی برای رفتار بدهند. با این حال این احساسات همزمان می توانند هشدارهای کاذب هم به مغز ما بدهند. مثلا احساس ما که در گذشته و در موقعیتی خاص تحریک شده است در یک وضعیت عادی هم همچنان تحریک بشود در این حالت مغز ما با تلفیق خاطره ی گذشته ی قبلی، موقعیت فعلی را ارزیابی می کند و ما مطابق آن عمل می کنیم. در جلسه روان درمانی، به جز آنکه هر نوع احساس مراجع در جلسه درمان ممکن است بررسی شود ولی تمرکز اصلی جلسه بر روی همان احساساتی است که با هشدارهای کاذب اجازه ارتباط بهتر مراجع با خود و دیگران را سلب می کند. در مبحث زمان، احساسات برآمده از گذشته، آشکار شده در لحظه حال، و تعیین کننده طرحهای ما برای آینده هستند. فکر ها یا شناخت ها زاییده ی واکنش های عاطفی هستند یعنی تجربه های ناشی از عواطف یا احساسات، می توانند شکل تفکر را تعیین کنند. نمود ارزیابی و تجربه ما در احساسات فراهم می شود و سیستم قابل اعتنایی برای تصمیم گیری انسان به شمار می رود. لذا برای برخی تصمیم های پیچیده، اتکا بر احساسات به جای جزییات به کیفیت برتر تصمیم منتهی می شود و ممکن است اگر بیش از حد راجع به یک تصمیم فکر شود، فرایندهای تفکر با احساسات تداخل و ناسازگاری پیدا کنند. نتیجه اینکه وقتی اوضاع سخت می شود، با پیروی از احساس درونی و پرهیز از تفکر بیشتر راحت تر تصمیم بگیریم.
دیدگاه خود را بنویسید